آسياب بشين ميشينم، آسياب پاشو پاميشم، آسياب بچرخ ميچرخم،
آسياب پاشو،پا نميشم؛ جوون ننه جون، پا نميشم؛… جــــونه قفل چمدون،پاميشم..آسياب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!
آخرشم كه آسياب تندترش ميكرد...ديگه وحشي بازي ميشد و ميريختيم رو سرو كله هـــم
(اصلا راه نداشت بدون تلافات بازي تموم شه...اُفت داشت واسمون)

شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

آخـــر نفهميديم اين قلقلي واقعا لال بـــود يانـــــــه . . . ؟!
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...
مـــُد شده بود با پاكـت خاليه سانديس ، كيف دستي و ساكـــ درست ميكردن. .
يادتــــونه؟
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

يكي از بزرگترين جرائم و خلافهــاي ما تو دوران مـدرســـه داشتن حل المسائل بود
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

به یاد روزای خوش دبستان

اوليا شلختن...
 دوميا پاتختن...
سوميا رئيسن...
چهارمی ها پليسن...
پنجمی ها رفوزه يه وری ميرن تو كوزه!!!
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

تنهــــا جايي كه ميديدي يكي 10_15 تــــا هندونه بخـره...كتاب ريـاضـــي بـود
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

بودن ها هم بودن های قدیم!
نه اینترنت بود، نه تلفن...
...
فقط نگاه بود، روبرو، چشم در چشم...
به همین پـاكـــي...
با عشـــق...
از تـــه دل...
به همین سادگـــــــــی
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...
بچه هــايي بودن كه كتاب و دفترشونو تو كيسه نايلون ميذاشتن و ميومدن مــدرسه :(
...
پسر كوچولويي كه امروز صبح توي اتوبوس بجاي كيف مدرسه
...
يه ساك دستي دستت بود و زل زده بودي به كيف یه بچه،
باور كن اگر مطمئن ميشدم كه غرورت خرد نميشه،
كيفم را با ساكت عوض مي كردم.
فقط خواستم بدوني كه از صبح حالم خرابه...
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...
روپوش دوران ابتداییم زرشكي بود كه بايد روي اون يقه سفيدمي بستيم.جوراب سفيد ساقه بلند مي پوشيديم و تل سفيد به سرمون مي زديم... مثل ماه میشدیم..
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...
باز آمـــد بوي ماه مهـــر...بوي مـاه مـدرســـــه
بوي بازيهـاي راه مـدرســــه(خيلــي رو اعصــاب بود آهنگش)
.
...
هنوزم يادم مياد بغض گلومو ميگيره...تابستون تموم شد وبايد دوباره صبح آفتاب نزده بلند شيم
تند تند يه چايي شيرين با نون پنير
دفتراي نو با كتابهاي تازه جــلد شده

هــــر چـــي يادتـون ميــاد...بنويسيـــد
http://www.soundsofmychildhood.com/
http://pafatv.com/?p=4060
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

همتون حداقل یه بار تو بچگی‌ در یخچال رو آرم میبستین و از لای درش به زور نیگا میکردین ببینین کی‌ چراغش خاموش می‌شه
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

سياه کردن کاغذ با امضا، تفريحيه که هيچ‌وقت قديمي نمي‌شه...
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

باز باران با ترانه با گوهر های فراوان میخورد بر بام خانه یادم آمد روز باران گردش یک روز شیرین...

...
و تو ايــــــن روزا...

"باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه"، خانه اما سقفش از جنس زمانه. در زمانه من کنار جوی آبی، تکیه بر دیوار شهری می زنم بی آشیانه. بام خانه خالی اما بی نشانه. " کودکی ده ساله بودم"، با غمی سرشار از رنج زمانه، می دویدم در پی چشمان مردی بی بهانه. یادم آید روز شادی، روز دفتر بود و بازی. وای باران...! دفترم کو؟؟ گفت باران: فال های مانده در انگشت های بی نشانت...یادم آمد! دفترم رنج زمانه.
 شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...
بچــــه كه بوديم...هميشه اداي آدم بـزرگـــارو در مياورديم
يكي بابا ميشد...يكي مامان
يكي خاله ميشد...يكي عمـو
...
پســرا سيبيل ميذاشتـن ، اخــم ميكردن و صداشونو كلفــت ميكردن...
دختـــرا يواشكـي آرايش ميكردن ، كفشاي پاشنه بلند مامانشون رو پاشون ميكردن و چــادر سرشون ميكردن...

ولي حالا كه بـــــزرگ شديم...همـش تو خيالـه بچگــي دستو پا ميزنيم(مثلا خـودم كه پيــج هم زدم) زل ميزنيم به مانيتور و دنبال خـاطراتمون ميگـرديم و ميگيم...
يـــادش بخيـــر...
آآآآآه ميكشيم...
بعضي وقتا لبخنــد رو لبامون ميشينه و با بعضي از خاطرات اشــكـــــــ تو چشامون جمـــع ميشه...

راست ميگن زندگــي دو نيمــه س...
آرزو...حســـــرت
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

دلم واسه اول دبستانم تنگ شده...
که وقتي تنهـــا...
يه گوشه ي حياط مدرسه وايسادي...
يه نفر مياد و بهت ميگه ...
ميـاي با هـم دوســـــت شيـــم...؟!!! :)
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

اسـم و فاميلمون رو كه مينوشتيم...ميديدم فاميليــو بايد پايين مينوشتيم
به هميــــن خـاطــــر گوشه بالا ، سمت راسته 90% برگه هــاي امتحاني خـطــــــ خوردگي داشت
هميشــه هـم اين نكتــه يادمون ميرفـــــــــت...
امتحانای ثلثی یادش بخیر
بدو بدو میرفتیم از بقالی برگه امتحانی میخریدیم
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...
شلـوارشـو كه ميكشيدي پايين جيـش ميكـرد...بـي تـربيــــت
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

ولی ببينم كــي ميتونه بگه اسم اين برنامــهء عروسكي چی بود؟؟؟ من یادم رفته!!!!!
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

بچه که بوديم تو " پاسارگاد " راه مي رفتيم و تو " درياچه اروميه " شنا مي کرديم !!!
الان بايد تو " پاسارگاد " شنا کنيم و تو " درياچه اروميه " چادر بزنيم !!!
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

بارون مياد جرجر
رو پُشتِ بونِ هاجر
هاجر عروسي داره
تاجِ خروسي داره.
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

خـالــه قـورباغـه و آقــــا پســــــر...فـكــــــــــ كـن خـاله و پسـر خالت قورباغــه باشن
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

يکي از تاسـف هايي که هميشــه تو زندگيم ميخورم... اينـــــه که ما بايد 12 سال جـــــــدا از هم درس ميخونديم ولي مدرســه‌ي مـوش‌ها مختـلـطـ بــود...
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...
قبلنا نه اینترنت بود نه فیس بوک بود  ، نه هیچی ... یک ماشین حسابِ زوار در رفته داشتیم یک عدد توش می‌نوشتیم برعکسش میکردیم میشد گوگوش ، کلی خرکیف می‌شدیم
(45006006)
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...

يه زمــاني همـه بهـش احتـــــرام ميذاشتن......
يه سواليم كه هميشه داشتم اين بـــود كه چـرا داداش كـايكـــو دستمال قدرتشــو تـوجــــيب خـودش نميـذاشت
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...
وقـتــي بـچــه بوديم گـلـبــرگـــــ گلهــا رو روي نـاخـنـمــون مـي چسبـونـديـم بـعــد مـي گـفـتـيـم لاکــــ زديــم
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد
سرمونـو مي گرفتيم جلـوي پـنــکــــه مي گـفـتـيـم: آ آ آ آ آ آآآآآ
 
 
شـمــا يـادتــون نـمــيــــــــاد...
بگـو تُرشـه...

تُرشـه...؟!

بخـور تا شيكمـت پـُر شــــه...كلي هـم ذوق ميكرديم كه طرفو دست انداختيم